معلوم کز ترشح اشکی چه کم شود


آن آتشی که از دل جیحون علم شود

گر غم شود هلاک، شهیدان عشق را


در روضه بحث بر سر میراث غم شود

داند غبار دردم و آسوده خواندم


یا رب که چند گه به وفا متهم شود

فردا که تیغ باز کشد زیور بهشت


آرایش مزار شهیدان ستم شود

تا شد سفال میکده آئینهٔ مراد


بی بهره آن که در طلب جام جم شود

صد کام در دلم گذرد چون رسم به دوست


مانند آرزو که دچار کرم شود

این نشأ کس به طینت عرفی نشان نداشت


کز سومنات خیزد و مرغ حرم شود